جدول جو
جدول جو

معنی غلط گو - جستجوی لغت در جدول جو

غلط گو
(بُ بُ لَ / لِ گَ)
غلطگوی. رجوع به غلطگوی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غیب گو
تصویر غیب گو
آنکه غیب گوید، کسی که از غیب خبر دهد و از اسرار و امور نهانی سخن بگوید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلط گیر
تصویر غلط گیر
آنکه غلط های یک متن چاپی را اصلاح می کند، نمونه خوان، آنچه با آن غلط های یک متن را اصلاح می کنند مثلاً لاک غلط گیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غزل گو
تصویر غزل گو
کسی که غزل بگوید، غزل گوینده، غزل سرا، غزل پرداز، غزل خوان
فرهنگ فارسی عمید
(عُلْ)
آنکه به درشتی سخن می گوید و بدآواز که دارای آهنگ خوشی نباشد. (ناظم الاطباء). تند و تیز و طعنه زن. (ناظم الاطباء) :
بخیلی که باشد خوش و تازه روی
بسی به زبخشندۀ تلخ گوی.
امیرخسرو
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ شِ کَ)
ول گوی. ول گوینده. در تداول، کسی که سخن بی معنی و بیهوده گوید. رجوع به ’ول’ و ’ول گفتن’ شود
لغت نامه دهخدا
(زِ)
یله گوی. بیهوده گوی. هرزه گو. (یادداشت مؤلف) :
مپندار بر روز شب را مقدم
چو هر بی تفکر یله گوی عامی.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(خَ / خیا اَ)
که مغلق گوید. آنکه دریافت معنی سخن وی دشوار باشد. (ازیادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مغلق شود
لغت نامه دهخدا
(بُ لَ کُ نَنْ دَ / دِ)
ناقد. نقدکننده، مصحح. تصحیح کننده. آنکه نوشته و گفتۀ دیگران را تصحیح کند
لغت نامه دهخدا
(عَ مُ حَمْ مَ)
دهی است از دهستان آتش بیک، بخش سراسکند شهرستان تبریز. دارای 163تن سکنه. آب آن از رودخانه تأمین میشود. و محصول آن غلات و حبوب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بُ لَ)
غلطگوینده. آنکه غلط و نادرست گوید: مغلاط، بسیار غلطگوی و غلطکن. (منتهی الارب) :
ای طبیبان غلطگوی چه گویم که شما
نامبارک دم و ناسازدوائید همه.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 420)
لغت نامه دهخدا
(غَ لَ)
غلط گفتن. نادرست گفتن. رجوع به غلط شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از لغز گو
تصویر لغز گو
کسی که از دیگران عیب گیرد لغاز خوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغو گو
تصویر لغو گو
بیهوده گو ترفند باف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلط کن
تصویر غلط کن
آنکه غلط و اشتباه کند، بسیار غلط گوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلط گیر
تصویر غلط گیر
ویراستار آنکه نوشته و گفته دیگران را تصحیح کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلط گویی
تصویر غلط گویی
غلط گفتن خطا گویی
فرهنگ لغت هوشیار
پیشگو، رمال، طالع بین، غیبدان، فالگو، فال گیر، کاهن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گاوی که برای شخم زدن آماده نباشد
فرهنگ گویش مازندرانی
کنایه از: شجاع و نترس
فرهنگ گویش مازندرانی